۱۳۸۹ شهریور ۲۳, سه‌شنبه

اولین جدایی!

رستای عزیزم تا یک ساعت دیگه مامان برای اولین بار تو رو ترک میکنه تا 4 ساعتی رو دانشگاه باشه. بدون که اضطراب ترک کردنت بعد از حدود 15 ماه خیلی بیشتر از دنیا آوردنت است...

مامان از اول هفته کلاس هاشو نادیده گرفته و نرفته. اما بیشتر از این نمیشه... حداقلش اینه که به بابا قول داده...

گل بهار مامان... میدونم که مامان مریم و بقیه حسابی هواتو دارند، حتی خیلی بیشتر از من، که اگه این طور نبود حاضرنبودم دقیقه ای حتی ازت جدا بشم...

تو را با بغض و اشک به خدا می سپارم...

۴ نظر:

مهدی ناصری گفت...

من از عمق وجودم سختی این جدایی رو درک می کنم. خداییش اگر خودم شاهد این 15 ماه نبودم هیچ وقتنمی تونستم باور کنم که جدایی ریحان از رستا اون هم برای چند ساعت چقدر می تونه سخت باشه...
خوشحالم که این تصمیم رو گرفتی...

دینا گفت...

سلام ریحانه جان یا بهتره بگم مامان ریحان خوبی؟مدت هاست عادت وبلاگ خوندن از سرم افتاده امروز دلم هواتو کرد دخترت خیلی شیطون به نظر میاد مثل خودت.دیگه رفتی تهران و صنعتی رو shift & delete کردی؟اگه اومدی این ورا بخبر مشتاق دیدارتم.راستی من الان دانشجوی ارشد اینجام هرچند ترجیح میدادم تهران یا شیراز برم ولی گاهی انتخاب دست خودت نیست دیگه:d

داجون گفت...

نظر رمزی برای رستا:

%$$^ِّۀ&*،بُِِۀ&$^$

آسمان گفت...

خب همین چیزا رو می نویسین آدم بچه دار شدن از کله اش می پره :)