۱۳۸۸ بهمن ۱۳, سه‌شنبه

تكرار زندگي ام...

وقتي به روزهايي كه اولين روزهاي او خواهد بود فكر مي كنم. وقتي به لبخندهايي كه اولين لبخندهايش خواهد بود فكر مي كنم، وقتي به اولين كلماتي كه در دهانش خواهيم گذاشت فكر مي كنم. وقتي به اولين منظره هايي كه نشانش خواهيم داد فكر مي كنم وقتي به اولين لقمه هاي آماده اي كه بر دهان فكرش خواهيم گذاشت فكر مي كنم انگار كه خودم را در او تكرار شده مي يابم. من خود را در او تكرار خواهم كرد. نه اينكه او را مثل خودم بزرگش كنم كه خود را دوباره در خود از بچگي بزرگ خواهم كرد. مرور خواهم كرد زندگي را و بزرگ شدن را. بي خود نيست اين روزها بيشتر از قبل خواب خانه كودكي ام را، پشت بامش را، حياتش را، كوچه اش را همسايه ها و حتي جوب هاي آبش را مي بينم. 
"مهدی"

۲ نظر:

Unknown گفت...

سلام؛

معلّم بودن يه افتخاره. افتخاري كه نصيب هر كسي نمي‌شه. حالا اگه مادر باشي و به دانش آموزت ( كودت دلبندت ) درس انسانيت بدي، ديگه نور علي نوره. تمام چيزايي كه اين بانوي كوچولو از شما ياد خواهد گرفت، سند افتخار شما در آينده خواهد بود.

اميدوارم وقتي كه به سنّ مادر شدن رسيد، در و ديوار خونه‌ي دلش پر از مدال‌هاي افتخاري باشه كه شما با تربيت صحيح بهش هديه دادين. اينجوري خودش هم يه مادر خوب خواهد بود. و باز هم اين شما هستيد كه خودتون رو توي روح يه كودك ديگه كپي مي‌كنيد ...

براتون از خدا، شادي و سلامتي و سربلندي مي‌خوام.

محسن

منصور گفت...

سلام
تبریک می گم، امیدوارم که زندگیتون با حضورش شیرین تر و رنگین تر بشه

شاکریان