۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۸, شنبه

به مناسبت آخرين آنتي بيوتيكي كه خوردم!

کم کم و یکی یکی لباسایی که تا همین دو ماهه پیش روزی 10 بار نگاهشون می کردم و سعی می کردم رستا رو توشون تصور کنم دارند کوچیک می شن..
الان یه دو هفته ای هست که سعی دارم یه وقت و بهونه ای برای نوشتن پست پیدا کنم که نشده. از برگشتمون به خونه ی خودمون گرفته تا چهل روزگی رستا و ...
البته امروز هم همچین بی مناسبت نیست. امروز آخرین و شصتمین آنتی بیوتیکم رو خوردم!
تو این مدت با انواع و اقسام مسائل روبرو بودم . شادی، درد، بی خوابی، هیجان، عشق، عفونت، تب و لرز، ضعف و روی همه ی اینا سرماخوردگی اومد که اونم رفت. به مرور از بعضی هاش تو پست های بعدی خواهم گفت.

و اما برخی کارهای رستا...
از همون ساعات اول خیلی هوشیار بود. و یه جوری آدم رو نگاه میکرد که خجالت میکشیدیم از جنگولک بازی هایی که براش در می آوردیم.
از 29 فروردین خندید و حرف زدن رو شروع کرد(*). الان حسابی پیشرفت کرده. دختر شاد و کنجکاویه . روزی چندین نوبت همه ی وسایل خونه رو نشونش می دیم و براش توضیح می دیم. به غزلیات سعدی علاقه نشون می ده و با شنیدن مثنوی تو پوستش نمی گنجه. دوست داره همیشه و هی شیر بخوره. دوست داره همیشه بیدار باشه تا نکنه یه وقت یه چیزی رو از دست بده. به موسیقی عجیب علاقه داره. وقتی دنیا اومد کلی مو داشت اما الان کلی مو نداره! یهو گرسنه می شه و دیگه امون نمیده. سواری رو دوست داره. از آدم سواری گرفته تا ماشین سواری. معمولا جلوی مهمونا می خوابه و مظلوم بازی در میاره. از همون اولش گردنش رو میگرفت. توی همون ماه اول ساعت گرد چرخیدن رو شروع کرد.
باقیش باشه برای بعد. داره بیدار می شه...

*- بچه ها معمولا تا سه ماهگي زياد نمي تونن آواها رو ادا كنند!
ريحان-18 ارديبهشت 89-تهران

۶ نظر:

Hamidreza گفت...

ای جووووووووووووووونم. بدجور ببوسینش از طرف ما
آدم رو وسوسه میکنین با این تعاریف هااااااااااا:دی

Unknown گفت...

خدا حفظش کنه :)

حسن گفت...

به به بالاخرهمادر گل بهار پیداش شد.آقا این بابای گل بهار عجب نامردیه از وقتی ما رفتیم خواستگاری دخترشون واسه پسرمون اصلا دیگه محل نمیذاره.نه تنها وقتی اومد اصفهان ما رو خبر نکرد بلکه یواشکی هم اومد عروس ما رو و مامانشو برداشت برد تهران .فکر کردی میتونین از دست من خلاص بشین؟عمرا بذارم گل بهار مثل شما خسیس بشه.چه جوری دلتون اومد دخترتونو از ما قایم کنین.بالاخره یه روزی روزگاری حسابتونو میرسم.فقط خدا کنم گل بهار وساطت نکنه....

سپهر سلیمی گفت...

خدا حفظش کنه. ایام به کامتان

گلریز فرمانی گفت...

ریحانه جان، مامان کوچولوی مهربون و همیشه خندون، براتون بهترین ها رو آرزو می کنم.. بی نهایت تبریک

niloofar گفت...

salam azizam sarayat ra gashtam baz ham miayam