۱۳۸۹ مهر ۱۷, شنبه

از گفتگوهای من و رستای شش و نیم ماهه

- ماآبّا... آبَه... ‌بَه‌بَه‌بَه
-[جیغ... ذوق ... غش ... ضعف] ووی ووی ووی!
- بابّا... هه‌هه‌‌هه [صدای خنده]
- قربونت برم ... قربونت برم...
-مم‌مم‌مم... مامّا... هه‌هه‌... آابه‌‌ابه... بابّا.
- بوس... بوس ... بوس...
- آامّاامو... مم‌مامّا... هه‌هه.



۶ نظر:

Unknown گفت...

سلام؛

فوق عالي بود اين پست. شيوه ي جديدي بود براي نگارش لطافت هاي زندگي

خدا حفظ كنه اين فرشته كوچولو رو براي شما

محسن پ.ن

راضیه گفت...

عالی عالی عالی بود.

آسمان گفت...

به این زودی
فکر کنم از اون دخترای خیلی شیرین زبون بشه.

امیرحسین استیری گفت...

لایک فراوان

سید محمد جواهری گفت...

سلام. نمیدانم مرا به خاطر دارید یا نه.
نمیدانم الان که پستی بالاتر هم هست این نظر را هم میبینید یا نه.
نمیدانم به حرف قدیمی ها اعتقادی دارید یا نه ....
اما چه اره چه نه. باید عرض کنم که قدیمی ها میگفتند اگر بچه ای شصت پاشو بگیره و بخوره، بلافاصله پشت سری و بچه بعدی خواهد داشت.

شکوفه گفت...

گازش گرفتي اين فينگيليو؟ :***